گزارش اختصاصی «سینما اعتماد» از برلین| دو‌ فیلم با وجه اشتراک زنانه

هیچ کدام این دو فیلم که دیدم از نظر من رقبای جدی برای ایران و «کیک محبوب من» به حساب نمی آیند.

سینما اعتماد ، لادن موسوی ،برلین- «زبان خارجی» و «حمام شیطان» دو فیلم دیگر بخش مسابقه که دیدم تنها وجه اشتراکشان زنانه بودنشان است.

«زبان خارجی» به کارگردانی «کلر بورژه» محصول مشترک کشورهای فرانسه، بلژیک و آلمان ، درباره زندگی دو دختر نوجوان هفده ساله است. «فانی» فرانسوی و «لنا» آلمانی است. «فانی» به مدت یک ماه و برای برنامه تعویض مدرسه اش از استراسبورگ فرانسه به لپزیک آلمان می‌رود و در خانه «لنا» ساکن می شود. مادران این دو در جوانی همدیگر را می شناخته اند ولی این دو هرگز همدیگر را ملاقات نکرده اند. اگر چه «لنا» در آغاز دل خوشی از «فانی» ندارد و حتی قصد بیرون کردن او از خانه شان را دارد، اما با شنیدن مشکلات او در مدرسه و خودکشی نافرجامش، پشیمان می شود. این دو به زودی نزدیک، صمیمی و سپس جدا ناپذیر می شوند…

«زبان خارجی» فیلمی زیباست که دغدغه های امروز نوجوانان را چه در زمینه شخصی و چه در زمینه های بزرگ تری مثل مشکلات آب و هوایی، ازدیاد جمعیت و قدرت گرفتن راست افراطی در اروپا به تصویر می کشد. رابطه این دو دختر نوجوان به سادگی و در عین حال پیچیدگی نوجوانی به تصویر کشیده شده است. «زبان خارجی» نشان می دهد که کودکان و نوجوانان و جوانان، از هر کشور و با هر زبان و دغدغه و تفکری به راحتی می توانند تفاوت هایشان را نادیده گرفته و بر تشابهاتشان تکیه کنند. اتفاقی که انگار با بزرگ شدن و ورود اکتیو در جامعه آدم بزرگ ها آرام آرام کم رنگ شده ، معنی و مفهوم خود را از دست داده و در آخر پاک می شود. کارگردانی فیلم هم از داستانش و سبکی و بی قید و بندی نوجوانانه اش تبعیت می کند و دوربین دائما در حال حرکت است و با رنگ های گرم و شادی که در لباس ها و دکور فیلم وجود دارند ترکیب می شود. دو دختر نوجوان فیلم در نقش های خود کاملا باورپذیرند و «فانی» خجالتی و درون گرا ما را با خود همدل می کند. «لنا» با بازی «جوزفا هاینسیوس» اما قوی ترین و زیباترین کاراکتر فیلم است. دختری در آستانه جوانی که با وجود خانواده به هم ریخته، بی پدری و نخواسته شدنش از طرف او و مادری افسرده که غم و اندوهش را در الکل حل می کند با سختی و مقاومت در زندگی پا بر جا ایستاده و با لبخند و آرامش سعی در نادیده گرفتن این مشکلات و تمرکز بر آینده دارد. آینده ای که برای بهتر شدنش تلاش می کند. داستان فیلم ساده اما روایتی پرکشش دارد و تماشاگر را تا آخر با خود همراه می کند. دیدن این فیلم پر امید و خوش رنگ و لعاب اما غمگینم کرد. چرا که با خروج از سالن به این فکر کردم که ساخت فیلم هایی از این قبیل، فیلم هایی نوجوانانه که از زندگی و مشکلات و دغدغه های روزمره نوجوانان و دل نگرانی هایشان از آینده سخن می گویند در ایران ما امکان پذیر نیست. نوجوانی دوره تجربه اولین هاست. اولین بوسه ، اولین قرار، اولین تجربه سفر تنها، اولین رابطه جنسی، اولین جنگ های احساسی و کشمکش های خانوادگی… نوجوانی هنگام آزمون و خطا و گذشتن از مرزهای زرد و قرمز ترسیم شده و نامرئی قانون است. در کشور ما اما به تصویر کشیدن هیچ یک از این تجربه ها وجود ندارد و عبور از این  مرزها و خط ها حتی در عالم سینما هم امکان پذیر نیست… این فکر ها تجربه دیدن این فیلم زیبا را برایم تلخ کرد.

« حمام شیطان» اما که داستانش بر اساس اسنادی واقعی  ساخته شده است در اروپای قرن هجدهم می گذرد. موقعی که خودکشی از گناهان کبیره محسوب می شد و همگان اعتقاد داشتند  که روح کسانی که خودکشی می کنند تا ابد در برزخ سرگردان باقی می مانند. «آگنس» دختری جوان است که با خوشحالی ازدواج کرده و به خانه و روستای شوهرش می رود. او هم به مانند تمام زنان آن دوره مذهبی است و فرزند آوری را نه تنها وظیفه همسری خود که تنها دلیل وجودی خود در زندگی می داند. اگنس بی صبرانه و از شب زفاف به دنبال حاملگی است اما شوهرش هیچ گونه تمایل جنسی به او ندارد و تمام تلاش هایش را برای رابطه بی جواب می گذارد. این موضوع که برای «آگنس» حیاتی است کم کم برایش به عقده تبدیل می‌شود و مریض می کند و به سمت دیوانگی می برد….

«حمام شیطان» فیلم عجیب و غریبی است. دلیل اول عجیب بودنش  خشونت فیلم و به تصویر کشیدن کشته شدن حیوانات و شکنجه های جسمی آگنس بی پرده و در پلان های درشت است. تمرکز در این حد و اندازه به خشونت و اصرار به بزرگ نماییش در تصویر، فیلم را به سمت «ووایوریسم» می برد. یعنی گویی که کارگردانان فیلم «ورونیکا فرانز» و «سورین فیالا» به زور می خواهند تا چشم های تماشاگران را به روی این وحشی گری ها و بدوی بودن اروپایی ها در قرن هفده و هجده باز نگه دارند. پلان هایی که در نمایش خبرنگاران باعث انزجار حاضران شد و عده ای حتی به اعتراض سالن را ترک کردند. من اما فکر می کنم که قصد این دو کارگردان از بزرگ نمایی این صحنه ها و اصرار بی حد و حصرشان برای نمایش این تصاویر به وجود آوردن بستری برای فهم تماشاگر از رفتار غریب و و حشیانه اگنس در آخر فیلم است. پیام دو کارگردان این است که از ماست که بر ماست… وحشی گری، وحشی گری به وجود می آورد و خرافات ، مرگ و بدبختی…

دلیل دوم این غریب بودن  اما زبان سینمایی فیلم است که به نظرم مثبت ترین نکته فیلم هم هست. «حمام شیطان» توانسته با کمترین دیالوگ و فقط با استفاده از تصویر با تماشاگر ارتباط برقرار کند که در سینمای امروز جهان که دیالوگ و حرف بخش بزرگی از فیلم را به خود اختصاص داده متفاوت و غریب و البته به شدت برایم جذاب بود. «آنیا پلاشگ» بازیگر نقش « آگنس» هم یکی دیگر از انتخاب های درست این فیلم است که با وجود تفاوت فکری و قرنی و عقیدتی و رفتاری «اگنس» با ما زنان و به طور کلی انسان های مدرن، توانسته همه را به نزدیکی و همذات پنداری با این شخصیت فیلم وادار کند.

ایده و نگاه کلی «حمام شیطان» فمینیستی است. دو کارگردان فیلم بر این باورند که تفکرات مردسالارانه ای که از قرن ها قبل در ذهن و مغز زنان جا گرفته اند مانند کرمی که از درون میوه را می خورند و فاسد می کنند مغز و تفکر زنان را مسموم کرده اند. تفکراتی که هر چه قدر پر رنگ تر و غیر انسانی تر و ناعادلانه تر باشند، تاثیری مخرب تر نیز بر جا می گذارند. جمع این تفکرات مردسالارانه، فشار های اجتماعی و صد البته خرافات مذهبی باعث شکل گیری معجونی مهلک می شود که فقط دامان زنان را نمی گیرد، بلکه مردان و مخصوصا کودکان را با خود به اعماق جهنم و نیستی می کشاند.

هیچ کدام این دو فیلم اما از نظر من رقبای جدی برای ایران و «کیک محبوب من» به حساب نمی آیند.

در بخش «ملاقات ها» و یا encouners که یکی از بخش های جانبی و نسبتا جدید جشنواره است اما تنها یک فیلم دیگر به غیر از «خمیازه بزرگ» دیده ام که علی رغم کارگردانی زیبایش دو پاره است.

«شهر؛ مزرعه» هم چون اسمش که متشکل از دو کلمه مختلف است که با نقطه ویرگولی از هم جدا شده اند، از دو فیلم مختلف که به طور کامل از هم جدا هستند تشکیل شده است. تنها نقطه مشترک این دو فیلم مهاجرت است. در داستان اول با «جوانا» همراه می شویم که در آستانه سالخوردگی و با از بین رفتن کامل خانه و زمین کشاورزی و مرگ اسب هایش به شهر بزرگ و شلوغ سائوپولو می آید تا در کنار خواهر و نوه اش زندگی اش را دوباره و از نو بسازد. در داستان بعدی «فلیویا» را دنبال می کنیم که بعد از مرگ پدرش به همراه شریک زندگی اش «مارا» به مزرعه  پدری باز می گردد. در هر دو داستان روبه رو شدن این زنان را با مسئله مهاجرت، مرگ و اشباح گذشته می بینیم. اشباحی که رنگ واقعیت به خود گرفته و گاه و بیگاه حضوری نیمه فیزیکی هم دارند. میبینیم که چه طور هر یک از این دو زن ، به روش خود سعی در رو به رو شدن با مشکلات و زنده ماندن دارند. مشکل بزرگ من اما با این فیلم فرمتش است. «شهر؛ مزرعه» نه فیلمی بلند است و نه مجموعه ای از فیلم های کوتاه که در کنار هم وجود دارند. نمی دانم چرا «جولیانا روخاس» کارگردان فیلم سعی در به وجود آوردن دو فیلم مستقل بلند نکرده است و یا یکی از این دو داستان را برای پروراندن انتخاب نکرده است. فرمت کنونی فیلم انگار چیزی کم دارد. به شخصه قصه اول را خیلی دوست داشتم. فروپاشی درونی این زن پنجاه / شصت ساله  که حالا و با یک اتفاق تمام زندگی اش را از دست می دهد و برای گذران زندگی با کمک نوه خواهرش به تمیز کردن خانه مردم در شهر مشغول می شود. اما نمی دانم چرا کارگردان به جای توضیح و پروراندن داستان های نیمه کاره ای مثل داستان تجاوز به همکار «جوانا» و یا لایه برداری از شخصیت هایی مثل نوه خواهرش که بدون مادر و پدرش با مادربزرگش زندگی می کند ، مادری بلاگر دارد که او را رها کرده و رفته است، داستان را در میانه هوا و زمین ول کرده و به سراغ داستان دو زن جوان همجنس گرا می رود که حرف جدید و یا داستان جذابی ندارد. رابطه این دو،  برگشتشان به مزرعه پدری «فلیویا» و همه و همه انگار تکه تکه هایی از داستانی هستند که می توانسته به وجود بیاید ، اما نیامده است. چرا کارگردان این فرمت دو داستانه و دو پاره را انتخاب کرده است نمی دانم. اما دلیل حضور فیلم در برلیناله قطعا تصاویر و کارگردانی و بازی زیبای بازیگران در قسمت اول و یا «شهر» فیلم هستند، قبل از اینکه پای نقطه ویرگول و باقی قضایا به میان بیاید تا کار را خراب کند. رقیب «خمیازه بزرگ» در برلیناله هر چند کارگردانی پخته تری دارد اما به دلیل وجود این دو پارگی و قسمت دومی بی سر و سامان، از این فیلم ایرانی جا می ماند.

امتیاز شما
برای عضویت در کانال تلگرام کلیک کنید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا