نتایج رقت بار سریال های پیمان جبلی : کهنه با ترکیبی ناهمگون، شوخیهای تکراری و کیفیت نازل
امسال با وجود تقارن ماه رمضان با ایام عید، تلویزیون در غیبت بسیاری از مهرههای کلیدیاش، دست به دامن در آرشیو ماندههای درجه سه، نورچشمیهایِ در حال آزمون و خطا و البته بِرندهایی شد که نفس سابق را نداشتند.
سینما اعتماد ، وقت سینما نوشت؛ قدیمها رسم بود تلویزیون سوگلیها و درجه یکها را نگه میداشت برای نوروز و مناسبتهای مهم دیگر. خیلی قدیمها هم نه؛ همین چند سال پیش. امسال اما با وجود تقارن ماه رمضان با ایام عید، تلویزیون در غیبت بسیاری از مهرههای کلیدیاش، دست به دامن در آرشیو ماندههای درجه سه، نورچشمیهایِ در حال آزمون و خطا و البته بِرندهایی شد که نفس سابق را نداشتند.
«زیرخاکی۴» در خلأ یک فیلمنامه قصهگو، دست و پا زد تا با شوخیهای تکراری و بیرنگ و لعاب، سر پا بماند. «رستگاری» مسعود دهنمکی هر چند از چهار سریال قبلی، کارگردانی به نسبت بهتری دارد، اما در کل کهنه با ترکیب ناهمگونی از بازیگران و بازیهای ضعیف بود و در بحث جلوههای ویژه هم حرفی نداشت.
«هفت سر اژدها» از ابوالقاسم طالبی، مورد عجیب سیستم سریالسازی تلویزیون، همه استانداردها را به چالش کشید و کیفیت نازلش تعجبها را برانگیخت.
به تازگی هم که «نون خ» در پنجمین سری آمده تا ثابت کند دنبالهسازیها در تلویزیون ما، گاه چه نتایج رقت باری را رقم میزنند.
نوشته حاضر اما تلاش کرده تا از دل این تکرارهای ملالآور و نقصانهای به وفور، کورسوی امیدی به چند نقطه قوت بیابد!
پژمان جمشیدی عصای دست «زیرخاکی ۴»، دیگر هافبکی نیست که یک گل ملی در کارنامه دارد! او امروز چنان پخته شده و روی ریزترین رفتارها، نگاهها و میمیکش حتی در نماهای باز، مراقبت دارد تا نشان دهد «پژمان» یک اتفاق گذرا نبود.
او همانطور که در نقشهای جدی متقاعد کننده و باورپذیر ظاهر میشود، تمام نبض کمدی کم بنیه «زیرخاکی ۴» را به دست گرفت و حضورش در اغلب سکانسها، خبر از آن داد که سازندگان هم خطر غیبت لحظهای او را در سریال دانستهاند! در این بین و برهوت مزاحهای فکر شده،از نقش هنرمندانه ژاله صامتی در تداوم حسهای بامزه بین فریبرز باغبیشه و پریچهر نباید گذشت.
کاوه سماکباشی و رضا توکلی در «رستگاری»، تنها بازیگرانی بودند که گرفتار موج اغراق و سرهم بندی ترکیب کلی بازیها نشدند. سماکباشی با جسارت و در چهارچوب نقش، بهراد را کاراکتری متعصب و اخلاقمدار بازی کرد که در مقابل دروغ و افترا میایستد و باج نمیدهد. توکلی در نقش یزدان، آدم بیجربزه، سواستفادهگر و تو سری خور، بدون آنکه گرفتار کلیشهها شود، مردی را به تصویر کشید که در دل یک درام جدی، میداند چطور مرز لودگی و سیاهی را رعایت کند و تشویشهای درونی و نیات نادرست را عینیت بخشد.
«هفت سر اژدها» با تمام کمبودها و ناسازگاریهایش با نُرمهای ابتدایی سریالسازی، باید خود را مدیون حضور گرم و مقتدرانه مجید واشقانی در نقش سلطان خواه بداند. واشقانی یک کاراکتر پلید رانتخوار را جوری شکیل و خوش موج ایفا کرده که وقت تحقیر اطرافیان یا اهن و تلپهای بیرویه و فخرفروشی بابت جایگاه و نفوذش، همچنان کاریزماتیک به نظر میآید.
او ضمن اینکه شاهنامه میخواند، رکیک هم حرف میزند. در تضاد جالبی، بیتالمال را بالا میکشد، اما روی کولبرها غیرت دارد! هر چند به شکل اغراقآمیزی بر تمام عرصههای سیاستگذاری کشور دخالت دارد، اما کوشیده این اغراق جاری در فیلمنامه را با جنس بازیاش تلطیف کند. همچنین بیراه نیست از تلاشهای حمید صفت در نخستین تجربه جدی بازیگری گفت که بسیار بهتر از بقیه همبازیان حرفهایاش عمل کرده و با اغماض، نمره قبولی میگیرد.
«نون خ۵» با کمال تأسف در عین احترام به مرارتهای تولید یک محصول جادهای، در این شش – هفت قسمت به شدت مأیوسکننده است. چنگ زده به محبوبیتِ برآمده از سریهای قبلی با شوخیهایی که به سرعت بعد از چند قسمت رنگ میبازند. دیگر نه خندههای انفجاری سلمان چندان نمک دارد و نه تک جملههای سرضرب نورالدین..
انگار اصرار به سریسازی، راه را بر سریدوزی باز کرده باشد! رقصِ طولانی و بیمورد اقوام در قسمت پنجم، یکی از مصادیق آب بستن به این سریال بود. مگر در قسمتهای بعدی با امید به تجربه سعید آقاخانی و احاطهاش بر کمدی، اوضاع بهتر شود.