شخصیتهایی که با «سینما رفتن »دنبال شادی و خوشبختی میگردند
كائوريسماكي در فيلمهايش به شكلي ساده و بيتكلف سراغ طرح موضوعات اجتماعي و دغدغههاي فردي برآمده از نظام پارلماني و سوسياليستي در شخصيتهايش ميرود، شخصيتهايي سرگشته كه از جستوجوي خويشتن خويش دست شسته و به حوادث و رويدادها چشم دوختهاند.
به گزارش سینما اعتماد ، رضا بهکام در روزنامه اعتماد نوشت: «آکی کائوریسماکی» فیلمساز شهیر فنلاندی در آخرین ساخته سینمایی خود از منظر مضمونی به دهه هشتاد میلادی و اوج جوانیاش در فیلمسازی بازگشته است. وی با انتخاب ژانرهای «رمانتیک» و «کمدی درام» سراغ تنهایی شخصیتهای اصلی فیلمش رفته است تا واکنش آنها را با بازتاب زندگی در آینه زیست اجتماعی در شهرهای صنعتی اروپای شمالی به نظاره بنشیند.
فیلمهای «سایهها در بهشت»1986، «آریل»1988و «دختر کارخانه کبریتسازی» 1990 سهگانه فیلمهای کارگری او را تشکیل میدهند. او در دهه یاد شده با انتقاد از وضعیت موجود کارگران در اجتماع شهری هلسینکی و سایر شهرهای بزرگ اروپای شمالی نظر منتقدان را به خود جلب کرد.
کائوریسماکی در فیلمهایش به شکلی ساده و بیتکلف سراغ طرح موضوعات اجتماعی و دغدغههای فردی برآمده از نظام پارلمانی و سوسیالیستی در شخصیتهایش میرود، شخصیتهایی سرگشته که از جستوجوی خویشتن خویش دست شسته و به حوادث و رویدادها چشم دوختهاند.
موتیفهای اخبار جنگ و حوادث تلخ در جای جای آثار فیلمساز فنلاندی جایگاه ویژهای دارند. آدمهای او با رادیو و بعضا تلویزیون و شبکههای ملی عجین شدهاند. چشم و گوش آنها به «اخبار بد» خو گرفته و آنها را به سمت و سوی بیمیلی و بیانگیزگی پیش برده است.
شخصیتهای فیلم جدیدش «برگهای مُرده» همچون سه فیلم اشاره شده قبلی او، از فرط فشارهای کاری و معیشتی به یأس و ناامیدی روی آوردهاند. «شهر» نقش گرفته در فیلم به شهری آرام اما فاقد اراده فردی و عدم ظهور و حضور قهرمانان میماند. شخصیتهای اصلی فیلمِ مورد نقد، تیپهای معمول و کارگری اجتماع صنعتی و مدرن اروپای شمالی هستند که به تفقد درونیات آنان با نگاهی سیاه دست زده است. در آثار فیلمساز فنلاندی، هویت شهروندی طبقه کارگر به اضمحلال رفته است تا جایی که آنها در روابط خود «اسم» مشخصی را برای خود یا طرف مقابل قائل نیستند. قاعدتا در چنین فضای کافکایی شخصیتهای تحلیل رفته، مشمول نقص عزت نفس و کرامت انسانی خدشهدار شدهای هستند که آنها را با مشکلات روحی و افسردگیهای متعدد روبهرو میکند.
شهری که با ورود دوربین به آن به پادآرمانشهری شبیه میشود که امید و آرزو به نوری کم سو بدل و تاریکی در آن فراگیر شده است. فصل مشترک چهار فیلم نامبرده را میتوان علاوه بر موتیف اخبار بد، حضور ترانههای راک و کانتری در آن برشمرد. استفاده فیلمساز از این ترانهها به سبب ورود ذهنی شخصیت به رویای امریکایی و آرزوهای ناکام ماندهاش است تا با شورمندی آنها را خیال کند.
سرگردانی کاراکترها با حصول موسیقی مذکور به ساز و کاری کنشمند نزدیک میشود. موتیف ترانههای راک که سوسوی عشق و امید را در آنها جاری میسازد با تصاویر کلوزاپ و اکستریم کلوزاپ از صورتکهای بیروح شخصیتهای اصلی فیلم ترکیبی گروتسک را برای مخاطبان فیلم به وجود میآورد تا از سویی به رهیافتی از عشق و امید و از سویی به جان کندن در شهر مرده برای بقای خود فکر کنند، برداشتی سرخوشانه و متوهمانه که با مصرف الکل در شخصیتهای مرد، فرار از جهنمِ کار را برای آن تسهیل میکند.
یکی از سکانسهای مشترک چهار فیلم نامبرده، سینما رفتن شخصیتهای اصلی زن و مرد آن است. شخصیتهایی که در برابر فیلمهای اکران شده متعدد با بروز احساسات نشان میدهند که روحشان هنوز زنده است و به دنبال راهی برای تداوم زندگی و جستوجوی واژه سعادت و خوشبختی هستند.
تنهایی شخصیت زن و مرد فیلم «برگهای مُرده» همسنگ فیلمهای «دختر کارخانه کبریتسازی»، «آریل» و «سایهها در بهشت» پیش رفته است. زن و مردی که در رویدادی تصادفی در کافهای با هم آشنا میشوند. کلیشهای آشنا در فیلمهای کائوریسماکی که در هر کدام از آنها به برداشتی متفاوت از ساحت عشق در یک نگاه میرسد. دستاویز «عشق» اتفاقی است که شخصیتهای اصلی زن و مرد را از سرگردانی و ملال نجات داده و به برونرفت از بحرانهای فردی رهنمون میسازد. پایانی خوش بر فیلم آخر کائوریسماکی که برداشتی متفاوت با سهگانه قبلیاش را رقم میزند.
تلخترین برداشت پایانی، متعلق به سکانسهای آخر از فیلم «دختر کارخانه کبریتسازی» است که به نقشه قتل اطرافیان دختر جوان فیلم توسط او منجر میشود، دختر جوان به سبب دارا بودن عقدههای حقارت با انتقام گرفتن از اطرافیانش به دنبال آرام کردن خود است؛ پایانی سیاه و غمبار که راه رهاییبخش را برای همیشه از او میگیرد. اما در فیلم «سایهها در بهشت» سکانس پایانی با برداشتی متفاوت همراه است، شخصیت زن که مورد توجه و مهرورزی رییس خود در فروشگاه است و به راحتی میتواند سبک زندگی و طبقه اجتماعی خود را با استفاده از رییسش ارتقا بدهد از آن روی گردانده و به سوی شخصیت اصلی مرد روایت که از طبقه کارگر است، باز میگردد تا با این رفتار این پیامد را گوشزد کند که زن روایت نزدیکی و صمیمیت را در همان طبقه فرودست یافته است.
در فیلم «آریل» اما کائوریسماکی برای پایان فیلمش دست به تحرک و کنشی متفاوت میزند. شخصیت مرد روایت پس از فرار از زندان و سرقت مسلحانه، با شخصیت زن که مطلقه است و یک فرزند دارد با مال و اموال مسروقه با کشتی از شهر میگریزند تا زندگی جدیدی را در آن سوی آبها بنا کنند، در واقع «فرار» از وضع موجود با تن دادن کاراکتر به جرم و جنایت آمیخته شده تا بنای زندگی جدید خارج از پادآرمانشهر فیلمساز سر و شکل بگیرد. بنابراین و با مرور سکانسهای پایانی هر چهار فیلم به خصوص فیلمهای دهه هشتاد میلادی فیلمساز به این نکته میرسیم که «شهر» با تمامی ارکان و اجزای آن برای سازنده فیلم عنصری مهم و فرمساز است که شخصیتهایش مانند موشهای آزمایشگاهی در آن به روزمرگی و ملال و تکرار دچار شدهاند که برای نجات از این قفس هولناک نیازمند سازش با یکدیگرند.«آکی کائوریسماکی» که اکنون به مرز پختگی در فیلمسازی در دهه شصت زندگی خود رسیده در آخرین ساخته خود با پایانی خوش به استقبالی محتاطانه از واژگان عشق و امید و زندگی رفته است، روندی مثبتاندیش که در جوانی و در دهه سی زندگیاش از آن کمتر سراغ میکرد و به نظر امری محال میآمد، تغییری شگرف و آگاهانه در لایههای زیرین نگاه او که فیلم جدیدش را رنگ و بویی متفاوت بخشیده است.
داستانهای ساده و روایتهای خطی و کلیشهمحور در فیلمهای اشاره شده از کائوریسماکی، کنه لایه اجتماعی شخصیتهایش را نشانه میرود تا در مواقع بحرانی با مکانیسمهای دفاعی متفاوت از خود مواجه شوند. کلیشههای کائوریسماکی بیآنکه به دام خودمحوری و تکرارهای بیمفهوم و سطحی دچار شوند، تلاش میکنند تا در سادگی به سوی نوعی از مفهوم عشق و زندگی یا نقطه مقابل آن یعنی جرم و بزه و فرار روی آورند.
بحران کار، درآمد، بنیان متزلزل خانواده و تجرد طبقه کارگر از دغدغههای اصلی در آثار پرولتاریای فیلمساز است. مضامینی چون مهاجرت، تنهایی، یأس، ناامیدی، روزمرگی، یکنواختی و بیانگیزگی از فیلمهای کائوریسماکی تراوش میکند تا جایی که شخصیتهای او غالبا شخصیتهایی سیاه در برزخ یا ورطه کار در سیستمهای صنعتی و بروکراتیک به شمار میروند.
فقدان عنصر اراده آزاد در فیلمهای نامبرده به شکل قابل تعمیمی تیپها و شخصیتهایش را بلعیده است. استقلال کاری و برونرفت از استعمار تن و بهرهکشی از بدن و اضمحلال فکری در ورطه پادآرمانشهر معماری شده کائوریسماکی راهی به سوی آزادی نمییابد، لذا نوع نگاه فیلمساز، حقیقت برتافته از جوامع مدرن شهرهای بزرگ اروپای شمالی را به شکلی رادیکال دنبال کرده تا پیکان تیز نقد اجتماعی او همواره متوجه طبقه فرادست شهری باشد.