از بحران بم تا بحران امروز ؛ «احمد »راه حل ارائه می دهد

فاجعه بحرانش تشبیهی شد به بحران‌های امروز که نه مدیریتی است، نه دلسوزی، یک نفر هم که برخواسته باید با دو دستش ده ها بار را به دوش کشد.

سینما اعتماد ، لقمان مداین ، هنوز از تماشای آن چه که دیدم بهت زده ام، حتی کارگردان هم پیشرفت چشم‌گیری داشته، برای اولین بار پس از سال‌ها مخاطب به درک عمیقی از فاجعه بم می‌رسد.

محتوای فیلم ارزشمند بود، به سراغ زلزله بم می‌رفت، نشان می داد در وقت بحران ، مدیریت علمی کارساز نیست و میدان تعیین کننده است، نشان می داد در زمان وقوع یک فاجعه آنان که درد ملت را با دل و جانشان حس نمی کنند با توجیه دوری از نگاه احساسی، مردم را به چشم عدد و رقم می نگرند، نشان می دهد آنکه دلسوز است در بحران باید چوب بی کفایتی مسئولینی را بخورد که شهر را تنها در پایتخت می بینند نه در استان های دیگر، آمده تا مرز بکشد میان جهل مسئولین و خواست خدا تا پشت دین قایم نشوند، فداکاری بزرگ کادر درمان را به تصویر می کشد که در جایی حتی رزمندگان هم برابر از خود گذشتگی آنان زانو می زنند، آمده تا جلوی عوامل خودسر را بگیرد که از فرمانده خود جلو می زنند و خسارت می آفرینند.

ارزشمند بود، مام میهن را در قامت مادری مجروح از زخم هایی عمیق نشان می‌داد که در تلاطم بحران دخترش از او دور شده، دختری معصوم با موهای باز که بیانگر دختران این مرزبوم بود.

فاجعه بحرانش تشبیهی شد به بحران‌های امروز که نه مدیریتی است، نه دلسوزی، یک نفر هم که برخواسته باید با دو دستش ده ها بار را به دوش کشد.

آن مسئول دلسوز احمد کاظمی بود، فرماندهی که در واقعیت فریاد می‌زد ایها الناس بخاطر هیچ کس و بخاطر هیچ‌چیز جهنم نروید. فرماندهی مردمی را دیدیم که می فهمید وقتی مردم درد دارند و فریاد می زنند باید به دنبالشان دوید اما نه برای سرکوب که برای کمک و شنیدن نوای پر دردشان، می گفت مسئول کسی است که باید با مردم به ستوه آمده مدارا کند نه اینکه از دامن‌شان بگریزد.

پای روحانیت را به میان می کشید، گله می کرد که چرا در هیاهوی بحران نمی تواند به وظیفه اش عمل کند، عملا به بدنه مذهبی عتاب می کرد که نگذارید مردم حساب این بحران را به پای خدا بنویسند که فاجعه اصلی آنجاست که مردم به اشتباه دین را باعث مشکلات‌شان بدانند.

و روحانیت جگر سوخته را نشان می داد که خودش نیز قربانی این فاجعه بود و در برابر انبوه مصیبت ها و بی مسئولیتی ها زبانش کوتاه، پس تنها وظیفه ای که برای خودش می یافت در آغوش کشیدن دختر بچه ای با موهای باز بود که او را پدرانه در آغوش کشد و دست های را داخل موهای باز او کند تا بگوید تنها راه حل روحانیت در این بحران ایستادن پشت دختران این سرزمین است که بخاطر کج روی ها و قلدری های قهری، جهل مسئولین را به پای دین نگذراند و به نقش تاریخی خود عمل کنند و نگذارند دل مردم بلرزد.

صدای فیلم بم بود و گاها دیالوگ ها مفهوم‌نمی شد، افکت های دقیقی داشت، موسیقی متنش عالی و درخشان بود.

می خواهم به تدوین ورود جدی کنم، شروع بسیار بدی را انتخاب کرده بود، تمامش باید حذف می شد و شروع فیلم با چینشی، های‌لول از لحظه دیدن بم در آسمان و بعد از آن فرود پرخطرش و آن دیالوگ های کشمکش آفرین با فردی که علمی بود آغاز می شد، حذف پلان مازاد جدی بود باید انجام می شد، پلان کاشت گل در گلدون و حواشی اش باید کامل کنار گذاشته می شد و از این دست رها کردن ها که اغراق آمیز بودند کم نبود، هرچند فیلم از یک جایی به بعد انسجام‌بهتری گرفت و کات های منحصر به فرد و مرتبطی زد که ضربان را به شکل جنون آوری بالا برد.

اصلاح رنگ و نور عالی بود، پر بود از ابتکار هایی با استاندارد های روز سینما و قابل تحسین.

یکایک چهره پردازی ها شخصیت را کاور می کردند،  پیرنگ ساز بودند، انبوه اسف و اندوه و رنج و درد را به تصویر می کشیدند، اثری از ترمیم نبود، همه دقیق و ابتکاری و طبیعی بر مبنای شناخت تحلیلی و روان شناسانه انتخاب شده و تحسین برانگیز بود، میزانسن و گریم در حد اعلای هنر بودند، پر جزئیات و  پر دقت، توانسته بود وقوع یک فاجعه را بازسازی کند، چادر فرماندهی را عالی ساخته بودند و طراحی لباس ها نیز نقص نداشتند.

فیلمنامه نیاز به بازنویسی داشت، از پیرنگ بسیار قوی بهره می برد، تعلیق های عالی داشت، اگر بجای نویسنده بودم در پلان پایانی که حاج احمد نماز می خواند و کفش هایش را کنارش جفت کرده و قرار داده بود از آن مار خوش نگاشتی که دختربچه در بیابان یافت بهره می بردم.

خرده پیرنگ های عالی داشت، اما قدرتش بر پیرنگ اصلی غلبه می کرد، ضد قهرمانش مسئولین بودند و قهرمانش احمد، طرحش خوب بود اما قهرمان منفعل بود، مشکل پژوهشی داشت، درباره کم شخصیتی صحبت نمی کنیم احمد کاظمی فاتح دژ خرمشهر که از دریای خون گذشته تا تمامیت مرزی را حفظ کند از دیدن مصیبت بهت زده می شد، دست و پایش را گم می کرد در حالی که نخبه کار ستادی در نیروی هوایی خوب می دانست باید چه کند، بردن نام قالیباف چه ضرورتی داشت؟ خیلی انتظار کشیدم تا قاسم سلیمانی را بیینم، کرمان باشد و حاج قاسم نباشد؟ یاللعجب! پلان های بسیاری داشت که بودنشان ضروری نبود، دیالوگ پردازی هایش ضعف جدی داشت، روان نبود، کشمکش هایش پر کشش بود اما زمخت، کلیشه ای و گل درشت ولی طنز داشت، عنصر ارتباطی خوبی داشت ولی عطف بندی ضعیف بود با این حال ضد ارزش قوی داشت که تبدیل به ارزش می‌شد.

بازی یکایک نقش آفرینان ستودنی بود، سرشار از میمیک صورت، المان های قوی جسمانی، ادای دیالوگ خیلی خوب با لهجه، لحن و آوای بی نظیرشان که الحق و الانصاف درخشیدند اما ضعف متن به نقش قهرمان آسیب زده بود.

کارگردان را بخاطر چکش کاری نکردن فیلمنامه و عدم نظارت بر تدوین و صدا دارای ضعف و بخاطر میزانسن، گریم، گرفتن بازی و زوایای خوب دوربینش، نماهای ری اکشن عالی و قاب بندی هایش قابل تحسین می دانم.

امتیاز شما
برای عضویت در کانال تلگرام کلیک کنید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا