یادداشت خواندنی پرویز نوری از نوروز 1345 | خاطره آن سالی که «خشت و آینه» ابراهیم گلستان اکران شد
مراسم عيد 1345 به خوبي و در هوايي معتدل و دلنواز برگزار شد و همه خود را آماده كرده بودند براي سيزده در فضاي تازه سرسبز طبيعت كه پدربزرگ (ميگفتيم آقاجان) خبر آورد در حوالي دماوند اتاقي مربوط به يكي از رفقايش گرفته است.
به گزارش سینما اعتماد ، پرویز نوری منتقد شناخته شده سینمای ایران ، در روزنامه اعتماد نوشت: زمستان سال 1344 از آن زمستانها بود. سخت و همراه با سوز و سرما و حتی برف و بوران و تا چشم کار میکرد زمین و آسمان پوشیده از برف بود. میگفتند همچو زمستانی کمتر آمده و اگر هم سرد و برفی بوده همیشه هوا در اواخر سال به حال عادیاش برگشته. دلمان خوش بود به فیلمهایی که قرار بود در سالن گرم سینماها به نمایش گذاشته شود. در آن سال فیلم «گنج قارون» رکورد فروش شکسته بود و سینما شده بود قصههایی در مایه آن فیلم که البته هیچ کدام هم موفقیتی کسب نمیکردند. من جزو هیات داوران بازبینی فیلم و دادن مجوز برای نمایش بودم که مخالفت کردم به دلیل بدآموزیهایی که داشت (از جمله آرمان شخصیت عمده فیلم با خوردن آبگوشت زخم معدهاش درمان پیدا میکرد!)
در آن سال اولین فیلم بیکایمانوردی «آقا دزده» ساخته خسرو پرویزی بر پرده آمد، اما در همین دوران فیلمهای سبک و سطحی عامهپسند، ناگهان یک فیلم هنری سنگین به اسم «خشت و آینه» ساخته ابراهیم گلستان در سینما رادیوسیتی همه را به حیرت واداشت بهرغم آنکه فیلم رابطهای با مردم برقرار نکرد و بلافاصله «خوشگل خوشگلا» با شرکت فردین جبران کرد و عامه را به سالنهای سرد کشاند. چند فیلم دیگر مثل «سرسام» ساخته ساموئل خاچیکیان و «سه تا نخاله» کمدی سه نفره سپهرنیا، گرشا و متوسلانی حسابی ملت را خنداند. در حقیقت نخسیتن فیلم این سه کمدین بود که راه موفقیت را برای آنان گشود.
فیلم دیگر که بسیار مشتاق بودند پروین غفاری را در یک فیلم زیارت کنند به اسم «موطلایی شهر ما» که برحسب اتفاقی غیرمنتظره شوفاژهای سینما خراب شد و سالن زمهریر! اما فیلمهای مسخرهای هم مثل «امیرارسلان نامدار» و «حاتم طایی» با شرکت فردین تماشاگران را به خنده انداخته بودند! البته فیلم همه آن سال «هاشم خان» بود که به سبک فیلمهای جیمزباندی برای مولن روژ ما ساخته شد و به خاطر هنرپیشههایش بهروز وثوقی، فروزان و ناصر ملکمطیعی با استقبال روبهرو شد.
اما البته دو، سه تا فیلم هم آمد که جذابیت داشت مثل رام کردن زن سرکش و به آقا، با عشق و دونده برهنه که این فیلم آخری را دوست داشتم؛ خاصه پرداخت تصویری فیلمسازش سیدنی فیوری و فرانک سیناترا در آن نقش جاسوس را داشت که از زندان میگریخت و به دنبالش بودند. فیلم ظاهرا مهم دیگر انعکاس در چشمان طلایی ساخته جان هیوستون، نومیدکننده بود. هم از جهت نقش مارلون براندو در قالب یک همجنسگرا، هم اینکه در اواسط نمایش شوفاژهای سینما از کار افتادند و سالن شد زمهریر! آخر کار هم فیلم 3 بعدی حباب در رادیوسیتی که باید آن را با عینک مخصوص میدیدیم و ما را از هر چه فیلم 3 بعدی بود، بیزار کرد!
***
مراسم عید 1345 به خوبی و در هوایی معتدل و دلنواز برگزار شد و همه خود را آماده کرده بودند برای سیزده در فضای تازه سرسبز طبیعت که پدربزرگ (میگفتیم آقاجان) خبر آورد در حوالی دماوند اتاقی مربوط به یکی از رفقایش گرفته تا خواستیم آماده رفتن شویم به طور ناگهانی ابر تاریکی آسمان را دربرگرفت و گویی یک مرتبه شب شد. صدای غرش کوتاهی از رعد و برق به گوش رسید ولی آقاجان خونسرد نگاهی به آسمان انداخت و پس از لحظهای تعمق و تفکر مثل یک هواشناس خبره گفت: «چیزی نیس، داره نحسی از بین میره…» و واقعا هم کسی تصورش را نمیکرد که روز سیزده بهار 1345 هوای زمستانی بازگردد. تا سفره چیده شد دانههای درشت برف تلوتلوخوران سرازیر شد و برای ما باورکردنی نبود که در بهار چنین برفی را شاهد باشیم. هنوز داشتیم غصهاش را میخوردیم که نحسی سیزده بالاخره یقه ما را گرفت که به طور غیرمنتظرهای نوار نارنجی رنگ خورشید از لای ابرها سردرآورد، اما همچنان که برف میبارید، آفتاب هم به دانههای برف میتابید و به شکل زیبایی میدرخشید. این ترکیب برف و آفتاب (به قول پرویزجان دوایی) فضایی درخشان و طلایی و پرشکوه را جلوهگر میساخت آنقدر زیبا و دلانگیز که نمیشد لحظهای از آن دل بست.
خاطره آن سیزده برفی و آفتابی در ذهن من ماند که ماند. وقتی از پناهگاه یعنی آن اتاقک آمدم بیرون، دیدم یکی از دختران فامیل مغموم برابر سبزههای براق ایستاده و نگاهی به جایی نامعلوم دارد و گفتم: «پس چرا گره نمیزنی؟» و او برگشت به سمت من و با حرص گفت: «برو بابا، میخوام گره پارسال رو باز کنم»؟!