یادداشتی برای سالمرگ «مروارید سیاه صحنهها»
هنرمند سياهبازي كه خودآموخته بود و از دوران كودكي فعاليتش را در عرصه هنرهاي نمايشي آغاز كرد و خيلي زود آوازه او بر سر زبانها افتاد.
جانان کاظمی – بیشک سعدی افشار در تاریخ نمایش سنتی ایران یکی از استثناهاست. در 60 سال گذشته او یکی از مشهورترین هنرمندان نمایش روحوضی ایران بوده است. هنرمند سیاهبازی که خودآموخته بود و از دوران کودکی فعالیتش را در عرصه هنرهای نمایشی آغاز کرد و خیلی زود آوازه او بر سر زبانها افتاد و در دوران فعالیت حرفهایاش ازسوی هنرمندانی چون علی نصیریان، محمود دولتآبادی، بهرام بیضایی، محمود استادمحمد همچون پیتر بروک مورد تحسین قرار گرفت. سعدی افشار «سعدالله زحمتخواه» در سال 1313 در زنجان متولد شد و از 12 سالگی در سال 1330 به عنوان سیاهباز روی صحنه رفت. قطبالدین صادقی درباره سعدی افشار میگوید: «او کودکی یتیم، فقیر بیسواد و بیپشت و پناه بود که با کشف نمایش سنتی و با یاری اعجاز هنر، میآموزد تا برای خود در این جهان آشفته و ناامن، شغل و حرفهای آبرومند دارد و از نظر فکر تریبونی و از نظر روحی تکیهگاهی بیابد تا او را در برابر همه مشقات و ناملایمات روزگار پاسداری کند.» سعدی افشار در خاطراتش درباره چگونه بازیگر شدنش میگوید: «توی کوچهها چند تا رفیق بودیم که نمایش را دوست داشتیم. میرفتیم تئاتری را میدیدیم در میدان قزوین. نمیدانستیم چی به چیه و چطوری سیاه بشویم. توی محل پیچیده بود که اینها یه همچین کاری میکنند. با دوده، صورتمان را سیاه میکردیم. وارد نبودیم. بدبختی داشتیم. سیاهی تا چهار، پنج روزی روی صورتمان میماند. همان خنده آنها باعث شد ۴۸ سال ماندگار شدیم. اگر میگفتند خوب نیست، ما میرفتیم دنبال کار دیگهای. فکر میکنم هر کار دیگهای بود، برای من بهتر میشد. به هر صورت از آنجا شروع کردم. بعد یواش یواش آمدم بنگاه آقای «شایان». خب من را به بازی نمیگرفتند. حق هم داشتند. سیاهی داشتند به نام خدا بیامرز نعمت گلزار. سیاه آنچنانی نمیشد اما مردم را خوب میخنداند. اسماعیل خیام در آنجا بهترین سیاهشون بود. وقتی با این میرفتم عروسی، او سیاه میشد و من در کنار اینها، یه چیزی میپوشیدم، میرفتم بازی میکردم. در یک مهمانی جوانی به نام حسن شریفی بود که یک شب نیامد. آن شب به من گفتند سیاه شو. برای نمایش «نادر» هم سیاه میخواستند، سیاهپوشی من از آنجا شروع شد که «شایان» پنج تومان انعام درآورد و به من داد. همان ۵ تومان باعث بدبختی من شد.» شاید اگر دست روزگار سعدی افشار را در کودکی به تهران نمیکشاند هیچوقت پای او به عرصه نمایش باز نمیشد چون در آن دوره تاریخ نمایش روحوضی بیشتر در جشنهای ساکنان پایتخت برگزار میشد و در سایر شهرها کمتر خبری از نمایش روحوضی بود. سعدی افشار پس از آن به صورت حرفهای قدم به عرضه نمایش روحوضی گذاشت و تا سالهای پایانی عمر همچنان در همین حرفه ماند، هر چند که این حرفه از نظر اقتصادی برایش دستاوردی نداشت و او سالهای پایانی عمرش همچنان با فقر دست و پنجه نرم میکرد اما او با تلاش شبانهروزیاش برای استمرار هنرش به نمایش روحوضی در روزگاری که میرفت به فراموشی سپرده شود، جانی تازه بخشید. با اینکه سعدی افشار هنرمند توانایی بود و میتوانست از پس سایر نقشها نیز برآید اما تا پایان عمر به نقش سیاه وفادار ماند و همین پایمردی اوست که موجب ستایش اوست. شاید اگر سعدی افشار همچون سایر دانشآموختگان عرصه نمایش، شانس ادامه تحصیل و ورود به دانشگاه را داشت امروز بیش از این از دستاوردهای هنرآفرینی او سخن به میان میآمد. هر بار که از سعدی افشار سخن به میان میآید؛ کسانی که تجربه همکاری با او دارند یکی از مهمترین نکاتی که به خاطر میآورند؛ وقتشناسی و نظم اوست. نظمی که او را وا میدارد حتی در بدترین روزهایی که یک انسان تجربه کند وا دارد صحنه نمایش را ترک نکند. او درباره تعهد کاری و نظم بازیگر در گفتوگویی عنوان کرده؛ «سیاه باید اول از همه تعهد و تعصب داشته باشه، با خدا باشه، خیلی وقتشناس باشه. اسدالله قاسمی، همه اینها را داشت. لیچار نمیگفت. مهدی مسری هم همه اینها را داشت. مهدی تندوتیز کار نمیکرد، حاضرجوابی و نوآوری داشت. سیاه باید سر وقت بیاد، تشخیصدهنده همه باشد. مثلا مهدی یا هر سیاهی بیاد، مجلس رو نگاه میکنه که از چه صنفی است، باید تشخصی بده بالای شهر یا پایین شهر، چه نمایشی بگذاریم. شناختشون باید خوب باشه چون سیاه است که با مردم طرف است و با آنها زندگی میکند.» «در شروع کارم الگویی نداشتم. از کسی هم برداشت نکردم. کار هیچکدام از سیاههای دیگر را هم نکردم چون من ندیدم یا خیلی کم دیدم. من نمیتونستم برم تو عروسیها هر شب نمایش ببینم. البته اگر میدیدم بهتر بود ولی نمیتوانستم ببینم. یه مرتبه من یادمه بچه بودم یه برنامه از تئاتر «شاهین» مال مهدی (مسری) را دیدم. دوست داشتم ببینم با بدبختی رفتم. پول هم نداشتم، پیاده رفتم. دیگه هم تو اون سالن نرفتم. دیگه خودم گرفتار شده بودم. نعمتالله گرجی هم سیاه موفقی بود او در تئاتر ایران بازی میکرد که در میدان قزوین بود و به من خیلی نزدیک بود مرتب میرفتم و نمایشهای او را میدیدم، بازیهایش را خیلی دوست داشتم و از او بسیار آموختم.» سعدی افشار نوروز سال ۹۲ به دلیل عفونت ریه در بیمارستان بستری و بعد از ترخیص چند روزه بار دیگر به بیمارستان «سینا» منتقل شد و درنهایت ۳۰ فروردین ماه از دنیا رفت.
منبع: روزنامه اعتماد